به نام آنکه آبان آفریدست
که ماهی بهتر از آن کس ندیدست
به نام او که من را برتری داد
مرا با تاج آبان سروری داد
به دنیا آمدم در ماه آبان
گل عمرم شکفت و گشت خندان
منم از ماه لطف و مهربانی
منم از ماه نیکی آسمانی
منم هم ماه کوروش شاه شاهان
کسی کو بُد پدر بر خاک ایران
جوان مردی که ذوالقرنین نامش
بزرگی در وجود و در مرامش
مرامم چون پدر از عشق لبریز
سرشتم سبزتر از سبز جالیز
برایم عشق امری با تقدس
گلی دانم ورا از باغ فردوس
گدای عشق بی عشقان نباشم
چرا منت کش اغیار باشم ؟
اگر عشقی بود مجنون ترینم
منم فرهاد و شیرین آخرینم
چو دریا این دل من بی کران است
چو رودی زنده ، جاوید و روان است
دماوندم رفیع و پایدارم
حضوری ساکت و آرام دارم
بدان گر بار دیگر فرصتی بود
به دنیا آمدن را مهلتی بود
اگر بد در تولد اختیاری
که خود روز ورودت را نگاری
میان ماهها از سال شمسی
دوباره بی شک و دور از هراسی
گزین می کردمی آبان که آبان
بود ماه دل انگیزان و خوبان
دل انگیزی تو ای مولود آبان
تو ماهی، چارده شب رفته بر آن
برای آنکه در این زندگانی
خودت را کوچک و ارزان ندانی
نگه بر نام ماه خویش انداز
که نامش با “الف” گشتست آغاز
الف یعنی همان آتش که داری
همان #احساس_ناب_بی_قراری
الف یعنی که: #هستی_پاک_چون_آب
تو باشی جان سپارد هر چه مُرداب
پس از آن “ب” نشان از بی ریایی
دل لبریز عشقی ماورایی
نشانی از بزرگی پارسایی
صفت هایی سراسر کبریایی
“الف” در حرف سوم بهر تاکید
هر آنچه گفته شد را هست تایید
و اما حرف آخر حرف “نون” است
نشان از نور اسرار درون است
تو نوری، روشنی بخشی، سپیدی
حضورت مرگ و پایان پلیدی
پناهی از برای بی پناهان
که این رسم است در آیین آبان
طراوت می تراود از وجودت
محبت رج زده بر تار و پودت
تمام حرف های تو ز باران
چو رگباری ز جنس نوبهاران
بکن زنجیر ظلمت پاره پاره
که هستی کهکشانی پرستاره
شمیم و عطر تو از آسمان است
تو بویت بِه ز بوی حوریان است
به رویت نا امیدی چون بتازد
امیدت پشت او را خاک سازد
تو در بی راهه های نا امیدی
چراغ راهی و نوری سپیدی
تویی افتادگان را دست آویز
برای هر کسی اسرارآمیز
تو بارانی لطیف و مهربانی
سروش و قاصد رنگین کمانی
تو امروزی همان فردای دیروز
تو هر روزی و هر روزی و هرروز
تو یک گل از تبار رازقی ها
تویی تنها دلیل عاشقی ها
تو پروازی میان آسمان ها
تو یک حسی رها در بی کران ها
تو هستی لایق زیباترین ها
تو هستی بهترین در بهترین ها
تو زیبایی و زیبایی پسندی
عجب نبود که خود را می پسندی
تو رویایی سپید همچون بهشتی
تو شش حرف جدای سرنوشتی
که می چسبی و می سازی جهانت
به هر شکلی که خواهی آسمانت
ز جا برخیز و دنیا زیرو رو کن
بجنگ و ترس را بی آبرو کن
بیا تا هرنفس فریاد سازیم
بیا تا قصر غم بر باد سازیم
برایت آرزو دارم جهانی
سراسر سرخوشی و شادمانی
چو گل باشی و عمرت گل نباشد
بمانی تا که آبان زنده باشد
الا ای همسفر از فصل باران
الا ای همقطار ماه آبان
تو را من میسپارم بر جهاندار
خدای ماه آبانت نگهدار
#دعای خـــــــیر برای شما عزیزان
در اولین روز ماه ربیع الاول
الهی که
روزگارتان از رحمت
← #الرَّحْمَنُ الرَّحِیم→
لبریز.
سفرهٔ تان از نعمت
← #رَبُّ الْعَالَمِین→
سرشار…
چشمانتان به نورِ
اللَّه نور السَّموَاتِ وَالَارض
روشن…
کفه ترازویتان در ردیف
← #فَأمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُه→
میزان
زندگانیتان
← #فِی عِیشَهِ رَّاضِیَه→
باشد…
و عاقبتتان
← #عِندَ مَلِکَ الْمُقتَدِر
ختم به خیر باد
آمــــــــــین یا رَبَّ الْعالَمین
کار تو همه مهر و وفا بود، رضا (ع) جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا (ع) جان
آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه مظلومه (س)، کجا بود رضا (ع) جان؟
بر دیدنت آمد چو جوادت (ع) ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا (ع) جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کی قتل تو این گونه روا بود، رضا (ع) جان
تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا (س)
بالای سرت نوحهسرا بود رضا (ع) جان
یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت (ع)
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا (ع) جان
جان دادی و راحت شدی از زخم زبانها
این زهر، برای تو شفا بود رضا (ع) جان
از آتش این زهر، تن و جان تو میسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا (ع) جان
روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینه ما، سوز شما بود رضا (ع) جان
از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری در این خانه گدا بود رضا (ع) جان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و
عجل فرجهم واهلک عن اعدائهم اجمعین
#دردا که بعد #فاطمه روز #حسن رسید
#روز_ملال و #غصه و #رنج و #محن رسید
از #زهر_همسرش #جگرش #پاره_پاره_شد
بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسید
#بعد از #حسن به #نیزه #عیان شد #سر_حسین
بیش از هزار زخم او را بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از #بوسه_رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
امیدِ ترکِ گنه، فرصت صعود، نگذشت...
مجال عرض ارادت به آن وجود، نگذشت...
بهارِ روضه ی غم بود و اشکِ عزا بود
بهار رفت، و عزا رفت، ولی هر چه بود نمیگذرد.....
چه جمعه ها دمید و شکر که بی سود، نمیگذرد...
دو ماه مهمان روضه ات بودیم
چه سفره ای.. چه طعامی..
ولی که ساده نمیگذرد..
حدیث غربت ارباب که می آمد
هجوم سنگ به پیشانی اش فرود، نمیگذرد..
حکایت قمرمنیر بنی هاشم، امید خِیام
که زدند به سرش عمود، نمیگذرد...
و داستان غم انگیز شام و زخم زبان ...
به سمت قافله در زمان ورود، نمیگذرد...
عروج دخترکی گوشه ی خرابه ی درد
حدیث سیلی و آن صورت کبود نمیگذرد
#سیدمهدی_جلالی_شاد